چرنديات ذهن من

ساخت وبلاگ
نبودنش تو اون لحظات چه دردی داشت تمام زندگیم متمرکز شده بود به اون ثانیه ها مگه میشه نباشه ؟ مگه میشه نیاد؟ مگه این همه مدت ادعای "بودن" نمیکرد؟ نیومد ... نبود ... بهونه آورد و درگیر خودش شد ... که یهو تو همون عوالم بود که یه زندگی جدید رقم خورد یه داستان جدید مثل یه جرقه ناگهانی ظهور کرد و من غرق شخصیت های قشنگ قصه شدم اسمش رو گذاشتم تلافی ، یا گذاشتم یه شانس تو دل تاریکی دقیق نمیدونم چی بود ... ولی مثل افسانه ها، هیجان انگیز و رویایی بود دیگه غصه نمیخوردم از نبودنش اون قصه رو تمومش کردم و گذاشتم کنار چقدر زمان اثر اتفاقات و عجیب جابجا میکنه منی که باید با شنیدن اون جمله ها داد و هوار میکردم و احتمالا آخرش اشکم درمیومد فقط با سکوت و لبخند جواب معذرت خواهیش رو دادم و تلافی ای که کردم رو کمی براش تعریف کردم حتی تو اون وضعیت از تلافی من ناراحت شد ولی دیگه به خودش حق نمی داد موضوع مطلب : چرنديات ذهن من...
ما را در سایت چرنديات ذهن من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fsarasaiee4 بازدید : 34 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1402 ساعت: 19:24